خواهرِ نازدانه ام سلام

 

قراره یه کوچولو از حضرت یحیی ع برات حرف بزنم؛

 

خداوند مهربان یحیی را در کهنسالی به زکریا عطا فرمود

یحیی کوچولو مثل دیگر هم سن و سالانش نبود

به طرز عجیبی سودای جهانی زیباتر در سر داشت؛ 

زمینی متفاوت از زادگاهش و آسمانی آبی تر از اونی که دیده بود

یحیی شیفته ی بهشتی شده بود که زکریا (پدرش) از آن سخن می گفت

و در عین حال کابوسِ یحیی ی نوجوان جهنمی بود که او را از بهشتش دور می کرد

 

شاید باور کردنش سخت باشه

ولی آنقدر یحییِ کم سن و سالِ داستانِ ما از شوق بهشت و کابوس جهنم اشک ریخت که گونه هایش آسیب دید و روی گونه هایش نمد می گذاشتند

 

زکریای پدر دست از توصیف دنیای واپسین شست و دیگر از بهشت و جهنم حرفی نمی زد و به بقیه هم تاکید می کرد جایی که یحیی حضور دارد از بهشت و جهنم حرفی به میان نیاید تا داغِ یحیی تازه نشود

 

"داغ" اینچنین است خواهرِ گُلَم؛

تو خودت عزیز از دست داده ای

می فهمی چه می گویم

شاید بیشتر من هم بفهمی

داغِ نداشته ها و از دست داده ها همیشه سنگین اند

ولی ذهنِ آدمی به کمک ابزارِ "گذشتِ زمان" ذاغ را سبک می کند

"ذهن" نمی گذارد که قلب بترکد

ولی

امان از وقتی که به کسی یادآوری کنی که "چیزی" را ندارد

و "چیزی" مالِ او نیست

دیگر از دست ذهن هم کاری ساخته نیست 

وقتی داغ تازه شد

امان از کَف می رود

اراده از بین می رود

احساس می میرد

اشک بی امان می بارد

 

آخرش چه خواهد نمی دانم

 

خدا می داند و بس

 

امروز به خودم می گفتم کاش می شد ده سال دیگر را دید

دوباره ترسیدم و به خودم گفتم اگر کانالِ زمان باز شود و بتوانم به آینده سفر کنم و بر گردم

هرگز این کار را نخواهم کرد

 

بگذار آینده دیر تر رخ بدهد

 

فقط دعا کن آینده ارزشِ دیدن داشته باشد . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پژوهش نگار دانلود رمان جدید دروغ ها و خرافات ملحدین ریاضی هفتم ،هشتم،نهم تعمیر پکیج دیواری ایران رادیاتور بهترین آفرهای آژانس های مسافرتی تهران Lisa دفتر هذیان تب عشق پروژه آمار