خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر




درود بر آبجی کوچیکه ی گُلَم و خواهرِ نازنینم

می دانی خواهرم

به نتیجه ای رسیده ام

نتیجه ای هم تلخ و هم شیرین

یعنی زندگی و سرنوشت من را به این نتیجه رهنما ساخته است

و آن نتیجه این است:


"هرچه بیشتر خودت و وجودت را عاشقانه نثارِ کسی کنی شکننده تر می شوی و آسیب پذیر تر

آنگاه به راحتی دلت می شکند، عقده می کنی، توقع می کنی، منتظر می مانی، بی انگیزه می شوی و .

ولی اگر وجودت را خرجِ خودت کنی، قوی و محکم می شوی،

به راحتی نمی شکنی، کم توقع می شوی، انگیزه ات را از دست نمی دهی، نمی رنجی و."


این رمزِ زندگیست؛

باید "دوستت دارم" را به کسی بگویی که واقعاً دوستش داری

باید عشقت را به پای کسی بریزی که به راستی عشقِ توست

باید زندگی ات را خرجِ کسی کنی که حقیقتاً زندگیِ توست

وگرنه می شکنی

بد هم می شکنی



خواهرِ بهشتی ام، سلام

سلامم را از دوردست ها پذیرا باش

امروز اندیشه ام در یکی از گفته هایت گیر افتاده بود:

 

یک روز به من گفتی که هیچ وقت اجازه ندادی یارَت اشکهای مروارید گونه ات را ببیند

 

با خودم گفتم .

شگفت زده به خودم گفتم؛

"ولی من پنجمین روزِ نوروز با چشمهای خودم اشکهای الماس گونه ی خواهرم را به نظاره نشستم و دلم لرزید و."

رمز و رازِ این داستان چیست؟ این دیدن و ندیدن

هرچند برادرت تو را پند داد که یارت را از دیدن اشکهایت محروم نکنی و تو هم مثل همیشه خواهشِ برادرت را اجابت کردی

ولی به راستی سرِّ این داستان چیست؟

چرا چشم های من باید اشکهای نقره فامِ تو را ببینند و قلب و روح و زندگی ام به تکاپو بیفتد؟



خواهرم سلام

سلامم را همچون پروانه ی پر سوخته ای که از آتشفشانِ جوشان قلبم می پرد تا به تو برسد، پذیرا باش

خواهرِ آسمانی ام

هیچ می دانی که گاهی "دلِتنگی" آنقدر عرصه را بر برادرت تنگ می کند که تمام زندگی اش سرد و سیاه می شود؟

نمی دانی

شاید هم بدانی

ولی شاید از درکِ حقیقتِ این دلتنگی عاجز باشی

نمی دانم 

من هم نمی دانم

مانند تو

نمی دانم که حال و روز تو چیست

دلتنگیِ من ریشه در جبری دارد که شرایطِ زمین و زمان برایم محیّا ساخته و من را از خواهرِ عزیزتر از جانم جدا کرده است

 

 

 

یادش به خیر، خمینیِ بزرگ 

زمانی که "روزگار" و زمین و زمان بر خودش و یارانش سخت گرفت، برای رزمندگانی که به عشقِ خمینی جان می باختند چنین نامه نوشت:

 

"فرزندان انقلابی‌ام، ای کسانی که لحظه‌ای حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می‌گذرد. 

می دانم که به شما سخت می‌گذرد، ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ "

 

عشاقِ خمینی در سنگرهایشان جملاتِ جاوادنه ی خمینی را زمزمه می کردند و اشک می ریختند و  به عشقِ مرادشان درسِ تحمل بر سختی ها را تمرین می کردند

خمینیِ بزرگ راهِ آرام کردنِ دلهای سوخته را به خوبی می دانست 

 




هفته ای یه بار یادش می کنی

و براش می خونی (آیه های مِهر)

یا شایدم بهش سر بزنی

هفته ای یه بار

مثلِ من که هفته ای یه بار بهم سر می زنی


او نمی تونه بهت سر بزنه، 

ارتباطِ تون یه طرفه س

فقط تو می تونی به او وصل بشی

مثل من که ارتباطم با تو یه طرفه س

فقط تو "می تونی" به من وصل بشی


باید خواهرت باشی تا حالِ داداشت رو درک کنی

خواهرت می فهمه من چی می کِشم از دستِ تو



چند روز پیش خیلی ازت دلخور شدم

با خودم گفتم "ببین چقدر من بی ارزشم"

خواهرم منو توی لیست کارهاش قرار می ده، وقتی نوبت به من رسید اگر غافل بشم میرم تهِ لیست

کافیه یه پیامک بده و من جواب ندم

بعدش خیلی شرمنده شدم وقتی فهمیدم چقدر باعث استرس و عذابت شدم


ولی یه چیز رو فهمیدم؛

اگر من خوب نباشم و آدم نباشم و قلب و روحم رو پاک نگه ندارم، فقط نکبت توی زندگی خودم نمی افته؛ زندگی تو رو هم نکبتی می کنم

به قول خودت باید روی خودم کار کنم تا نظر خدا ازمون برداشته نشه

وای از روزی که من و تو خدا رو نداشته باشیم



دیشب داشتم بهش فکر می کردم
از روزی که تو خواهرم شدی امید به زندگی و امید به آینده توی وجودم قوی تر شده
دوست دارم سالهای بیشتری زندگی کنم، اونم سالم و سرِحال
تا بتونم بیشتر و بیشتر برات برادری کنم
سالها و ماه ها و روزهای بیشتری داداشت باشم، نوکر و مخلص و چاکرت باشم

مریم جان
داداشت  به فدات

 

دنیای من دنیای نداشته هاست

نداشتن هر چیزی که دوست دارم داشته باشم

 

نداشتن گوشه ی چشمی از سوی دوست

این قدر برات ارزش ندارم که دو سه روز یه بار

یه پیام یه طرفه به من بدی

راهش برات بازه:

پیام یه طرفه و بدون جواب به درخواست تو

ولی تو رسیدن یه جمله ی عادی از خودت رو برای من حرام کردی

 

 

 

خودم رو ازِت نمی گیرم ولی 

تو رو از خودم می گیرم

نباید دلخوشیم کسی باشه که 

کسی که نمی شه دل رو بهش خوش کرد

نباید دلخوشیم باشه

 

می خوام با ریاضی دوست بشم

ریاضی خیلی نجیبه

نجیب تر از هر انسانی

این جمله رو 20 سال پیش یکی به من گفت و من خندیدم بهش

شاید او الان از حرفش پشیمون شده باشه

ولی من هم بعدِ 20 سال از خنده م پشیمون شدم

 

آدما خیلی بی معرفت اند

دل رو باید به چیزی ببندی که جون نداشته باشه

تا ازش توقعی هم نباشه

مثل ریاضی

 

دیگه نباید اجازه بدم توی وجودِ من نفوذ کنی

می دونم این کار سخته

چون خودم خیلی عاشق اینم که

خودم رو بسپارم به دست امواج وجود تو 

ولی دوست دارم با خودم هم لج کنم

 

تو به چه حقی ده روزه ارتباطت رو با من قطع کردی؟

با چه منطقی ارتباطِ محرم ترین کَسِت رو با محرم ترین کَسِش قطع کردی؟

 

 

 

می دونم که تو منو می خواهی

ولی نه اون جوری که من تو رو می خوام

می دونم که همه ی دنیای تو ام

ولی نه اون دنیایی که من از تو ساختم

می دونم که تو قلبت رو به من دادی

ولی نه اون قلبی که من به تو دادم

 

این داستان یه کم نابرابره

یه کم که چی بگم.

 

 


 

تو سایه ی من باشی

من همسایه ی تو

 

عیشی بُوَد آن، نه حدِّ هر سلطانی

 

وقتی من سرمای خرابی خوردم و تب و لرز کردم

تو بدو بدو بیایی به عیادتم

 

وقتی جشن تولد کوچولوی تو بود

من بیام شادیِ خونه ی تو رو توی همه ی دنیا تکثیر کنم

داد بزنم 

آهای دنیا

امشب خواهرِ عزیزم خوشحاله

کسی حق نداره غم تو دلش باشه

 

 

 

می دونی الان که دارم اینا رو تایپ می کنم چشمام پر از اشکه و قلبم پر از درد؟

نمی دونی

 

 


 

کم کم انگار واقعاً دارم شعر می گم

شعرای آبرومند

جوری که بشه توی یه شب شعر رسمی خوندِشون

فقط می خوام یه چیز رو بدونی

فارغ از هر چیزی، توی همه ی شعرام روح مریم جاری و ساری میشه

روح تو و عشق به تو هست که منو شاعر می کنه نه چیز دیگری

چون قراره تو بخونی و ذوقم کنی من شعر می گم

دلخوشی من توی شعر گفتن تویی

 

فقط خواستم بدونی و یادت نره


 

امروز روز تولدت بود

و من عین پارسال و شاید عینِ همه ی سالهای بعد نتونستم .

نتونستم تولدت رو بهت تبریک بگم

پارسال به یه بهونه

امسال به یه بهونه ی دیگه

و مطمئناً سالهای بعد هم دلیلِ خودش رو خواهد داشت

 

 

خدایا من راضی ام

هرچه که تو تقدیرم کنی

هرچه که تو بخواهی

اگر تو اراده کردی که امروز 

و فردا

و فرداها

با عشقش

اصلا ولش کن

 

حالا چرا باید اینو به من بگه

نمی تونست بگه : "امروز فلانی خونه س"

چرا باید عشقش رو به رُخِ من بکشه

یعنی می خواد به من بفهمونه که:

عشقش کیه

و عشقِ کیه

می خواد به من تذکر بده که حواسم به حد و حدود خودم باشه

 

مایه ی خجالته

یعنی خانوم "مهندس" هم تشریف دارن:

"امروز عشقم خونه"

آخه جمله فعل نمی خواد؟

بارها هم بهش گفتم:

زبانِ پارسی حرمت داره

ایشون کارِ خودش رو می کنه

و همه رو برا خودِ.

بازم ولش کن

دارم بی انصافی می کنم خودم می دونم

ولی واقعاً دلم سوخت

از چهارِ صبح نشستم تا شش و نیم براش آهنگ ساختم

که نه و ده دقیقه براش بزارم گوش کنه و لذت ببره

کلی کارِ نکرده ی شغلی و درسی روی دستم موند و تا شب جواب دادم که چرا انجامشون ندادم.

فدای سرش

ولی خیلی بی معرفته

یعنی امروز تا خودِ شب.

بیخیال

تولدت مبارک عزیزم

الهی 120 سال نفسِ خودت و عشقت باهم بیاد و بره

 

 

اصلاً هم برام مهم نیست که وقتی "احتمالاً " این متن رو خوندی

چقدر بهش توجه کنی

و چقدر زود یادت بره چی خوندی

و چقدر بفهمی که چی خوندی

 


 

مَحرَمیّت معنوی و خواهربرادری

 

اینکه یه مرد حریمِ یه زن رو محترم بشماره و واردِ حریم زن نشه

برای زن خیلی با ارزشه

یه بانو برای مردی که چشم هاش رو درویش می کنه خیلی احترام قائله

مردی که در برخورد با یه خانم از واژه های سنگین استفاده می کنه در نگاه اون خانم یه مردِ با شخصیت نظر میاد

 

ولی تو برای من یه حساب جداگانه باز کردی و دایره ی حریم خودت رو برای من "باز تعریف" کردی

یه جورایی برای من یه استثنا قائلی

مثلاً وقتی من خیره می شم به تو، تو با آرامش اجازه می دی من نگاهت کنم

و اون نگاه رو از سرِ هیزی و هوس رانی نمی دانی

یه جورایی من محرمِ معنویِ تو ام

 

چطور یه زن اجازه می ده یه پزشک بهش دست بزنه چون مطمئنه اون دست زدن از روی هوس و گناه نیست


شاید معذب باشه ولی احساسِ امنیت می کنه

 

من توی تو معذب بودن رو ندیدم

ولی شدیداً امنیت روانی و جسمانی رو توی وجودت احساس کردم

 

چقدر این حقایق زیبا و با ارزش اند

الهی که خدا نظرِ لطفش رو از روی ما بر نداره؛ آمین

 


 

سلام عزیزکم

سلام خواهر کوچیکه ی گُلَم

سلام آبجیِ خوشگِلَم

سلام مریم خانمم

 

یهو دلم یِجوری برات تنگ شد که انگار 

هیچی ولش کن

 

یادته اَزِت پرسیدم:

 

"به نظرت اگه سه میلیارد داشتم چِکار می کردم؟"

 

بهت گفتم بعداً اگر پرسیدی بهت می گم باهاش چکار می کردم

 

ولی تو تا الان که نپرسیدی

 

می دونی فرق من و تو چیه؟

 

تو مریمی

من داداشِ مریمم

تو خودتی

من تو ام

نه که فکر کنی دلم برای خودم تنگ شده 

نه

دوست دارم همینجوری "تو" بمونم

داداشِ تو

تو

 

 

 

اگر یه روز ازم بپرسی

"داداش اگر سه میلیارد تومن داشتی چکار می کردی؟"

 

نمی دونم باید چی بهت بگم

راستش رو اگر بگم که .

 

مریمِ من

خیلی دوستت دارم

 


 

خواهر زیبارویم سلام

شب و روزت به خیر

 

 

ولش کن

می خواستم چند تا جمله برات بنویسم

حیفم اومد

بهتره که خودم بهت بگم نه اینکه در نبودنِ من بخونیش

 

یه بار که دیدمت بهت خواهم گفت

اینجا حیفه

بگذار وقتی برات می گم صدای نفست رو بشنوم

 


 

خواهرِ نازدانه ام سلام

 

قراره یه کوچولو از حضرت یحیی ع برات حرف بزنم؛

 

خداوند مهربان یحیی را در کهنسالی به زکریا عطا فرمود

یحیی کوچولو مثل دیگر هم سن و سالانش نبود

به طرز عجیبی سودای جهانی زیباتر در سر داشت؛ 

زمینی متفاوت از زادگاهش و آسمانی آبی تر از اونی که دیده بود

یحیی شیفته ی بهشتی شده بود که زکریا (پدرش) از آن سخن می گفت

و در عین حال کابوسِ یحیی ی نوجوان جهنمی بود که او را از بهشتش دور می کرد

 

شاید باور کردنش سخت باشه

ولی آنقدر یحییِ کم سن و سالِ داستانِ ما از شوق بهشت و کابوس جهنم اشک ریخت که گونه هایش آسیب دید و روی گونه هایش نمد می گذاشتند

 

زکریای پدر دست از توصیف دنیای واپسین شست و دیگر از بهشت و جهنم حرفی نمی زد و به بقیه هم تاکید می کرد جایی که یحیی حضور دارد از بهشت و جهنم حرفی به میان نیاید تا داغِ یحیی تازه نشود

 

"داغ" اینچنین است خواهرِ گُلَم؛

تو خودت عزیز از دست داده ای

می فهمی چه می گویم

شاید بیشتر من هم بفهمی

داغِ نداشته ها و از دست داده ها همیشه سنگین اند

ولی ذهنِ آدمی به کمک ابزارِ "گذشتِ زمان" ذاغ را سبک می کند

"ذهن" نمی گذارد که قلب بترکد

ولی

امان از وقتی که به کسی یادآوری کنی که "چیزی" را ندارد

و "چیزی" مالِ او نیست

دیگر از دست ذهن هم کاری ساخته نیست 

وقتی داغ تازه شد

امان از کَف می رود

اراده از بین می رود

احساس می میرد

اشک بی امان می بارد

 

آخرش چه خواهد نمی دانم

 

خدا می داند و بس

 

امروز به خودم می گفتم کاش می شد ده سال دیگر را دید

دوباره ترسیدم و به خودم گفتم اگر کانالِ زمان باز شود و بتوانم به آینده سفر کنم و بر گردم

هرگز این کار را نخواهم کرد

 

بگذار آینده دیر تر رخ بدهد

 

فقط دعا کن آینده ارزشِ دیدن داشته باشد . 


 

راستش این وبلاگ حرفهای منه برای خواهرم

و خواهرِ من خیلی هم ی نیست

ولی تصمیم گرفتم برای خواهرم و بقیه ی اونایی که منو می خونند

چند کلمه ای از اوضاعِ سردرگمِ این روزا بگم:

 

الف) همه چی خیلی مشکوک به نظر میاد:

    1) ترامپ میگه 52 نقطه رو می زنه
    2) به سپاه خبر می دن موشک های کروزِ آمریکا وارد ایران شده

    3) توی تهران یه هواپیمای مسافری به جای موشک کروز ردیابی و منهدم میشه

    4) ترامپ چند ساعت بعد واکنش نشون میده: همه چی خوبه و تحت کنترله

    5) انگار آمریکا جوری ضربه زده که نفهمی از کجا خوردی

    6) مگه یادمون رفته وقتی پالایشگاه نفت عربستان آتش گرفت

         همه گفتند این کار ایرانه ولی نمیشه ثابت کرد

         حتی خانم مرکل هم گفت: 

                       همه می دونیم کار ایرانه ولی نمیشه ثابت کرد

    7) با شیطان بزرگ در افتادن کار آسونی نیست

         با زورِ خودت تو رو ضربه ی فنی می کنه

         با آمریکا جنگیدن گاو نر می خواهد و مرد کهن

 

ب) سپاه بعد از چهل سال خدمت این جوری باید آبروش بره

و پیش مردمش روسیاه بشه

و مردمش بگن ما سپاهِ "هم وطن کُش" رو نمی خواهیم

    1) سپاه هم تقصیرِ خودشه

      نکبت کارهاش دامنش رو گرفت

      لقمه ی شبهه ناک شاخ و دم نداره

      یک سوال:

      اگر کار عمرانی برای یک ارگان نظامی خوبه

      اگر وارد بخش خصوصیِ صنعت شدنِ یک ارگان نظامی خوبه

      پس چرا ارتش وارد نشد؟؟؟؟؟؟

      مگه شرکت های عمرانی کم هستند که باید سپاه پل و جاده بزنه؟

       برنده شدنِ بی درد سر توی مناقصه ها و زمین خوردنِ بخش خصوصی کشور

      خنده داره؛ شایعه شد که ایران خودرو رو بدید سپاه تا سر و سامون بگیره

     باید درِ خونه ی اقتصادِ این مملکت رو گِل گرفت

     لقمه ی شبهه ناک هم تقاص داره هم نکبت میاره

     2) ولی نباید ناامید بود

         سپاه از چشم مردم نمی افته

         خونِ سلیمانی ها سپاه رو حفظ می کنه   

         خون سلیمانی خیرِ و برکت میاره 

         خون سلیمانی نکبت ها رو پاک می کنه 

         نصرت و پیروزی از آن حق جویان و مستضعفینِ عالمه

          

من سپاه پاسداران رو دوست دارم

من پاسداران وطن رو دوست دارم

پاینده باشی پاسدار

هستیِ من فدای سلیمانی هایت

 

امیدوارم خواهرِ عزیزم هم حرفهام رو بخونه و به آینده امیدوار باشه


 

15 روزه که نیستی

15 روز

هر روز و هر ساعت، دقایقم را به انتظار تو نشستم

می دانم باور نمی کنی و تصورت اینه که دارم حرفهای قشنگ و عاشقانه می زنم

 

گفته بودم بهت که یه ارتباط یه طرفه از تو به من همیشه وجود داره

همیشه

می تونستی هر از گاهی پیامی بفرستی "حتی یک طرفه" و مثلا از من بخواهی که جواب ندهم

این جوری حال من هم خوب می شد

مثل حال تو که البته همیشه خوبه خدا را شکر

 

اون ارتباط

همیشه برقراره

البته تا روزی که من زنده باشم

یادم کن، نه توی دلت

جوری یادم کن که من بفهمم به یادمی

 

آدمها تا هستند کسی بودنشون رو حس نمی کنه

وقتی قرار شد که نباشند تازه نبودنشون حس میشه

 

 


 

آبجی کوچیکه سلام

راستی وقتی می خونی جواب سلام منو بده

درسته نیستم و نمی دونم تو کِی و کجا داری منو می خونی

ولی شک نکن می رسه بهم

سلامی که تو برای من بفرستی رو توی پیچ و تاب ذهن و روحم حس می کنم

.

.

آبّاریکلا، سلام به روی ماهت همه چیزم، امیدم، مریمم، آرزوم

 

امشب داشتم به این فکر می کردم که.

به این فکر می کردم که 

عجب عشقی بود

عجب غَلَیانی داشت

چه آشوب هایی که به پا نمی کرد

و چه طوفان هایی که به راه نمی انداخت؛

مثلاً توی کورانِ غربت و بی کسی پیش بردنِ چند تا پروژه ی سخت اون هم "هم زمان":

= شغلت و محل کارت کیلومتر ها ازت دور باشه و هر هفته بخوای چند صد کیلومتر خودت رانندگی کنی

= همسرت درس بخونه و ساکن خوابگاه باشه و تو با یه بچه زندگی رو اداره کنی

= هم زمان بارداری ویار و تولد بچه ی بعدی و پایان نامه و دغدغه ی مشروطی و شب های امتحان و غیبت سه روز در هفته ات به خاطری دوری محلِ کارت و .

منبعِ تغذیه ی همه ی اینا عشق بود

عشق بود که انرژیِ مورد نیاز برای همه ی اینا رو تامین می کرد

عشق

چیزی که فقط یه سایه ازش مونده و بس 

راستش،؛،

می خوام بگم.

از خودم می پرسم چرا اون عشقه مُرد

چرا دیگه نیست؟

جوابش رو نه می دونم و نه دوست دارم بدونم

فقط یه چیز

مواظب باش باورهای طرف مقابلت رو خراب نکنی

این خیلی بده

اومدم بگم توی اون سالها فقط دهنده بودم و چیزی گیر خودم نمی اومد جز اینکه شاهد سبز شدنِ اطرافیانم بودم

دیدم مشکل این نبوده

حاضرم دوباره هم دهنده ی محض باشم

مشکل یه جا دیگه هست؛

وقتی دیگه باور نداشته باشی که خودت رو داری هزینه می کنی برای چیزی که ارزشش رو داشته باشه

فکر نکنی دارم یه طرفه به قاضی می رم ها، نه

من هم زدم باورهای طرف مقابلم رو نابود کردم

یکی بود که منو باور داشت

باور داشت که همه ی دین و دنیا و آخرتم و همه ی قلب و روح و ذهنم اونه

باور داشت که عشق من نه ادامه تحصیله نه زیباییه نه لذته نه ثروته نه. 

باور داشت که عشق من فقط خودِ اونه و بس

دیگه اون باور وجود نداره

 

خدا نگذره ازش

زد باورهای منو پد و من هم مثل همیشه مقابله به مثل کردم

کاری که دیگه نمی کنم

دیگه زشتی رو با زشتی جواب نمی دم

مثل قدیما که هم می سوختم و هم مجبور بودم عذرخواهی کنم که چرا سوزوندم

دیگه نه

سکوت

هم سکوت زبانی و هم سکوت عملی

شرمندگیش باشه برای اونی که اول زشتی رو شروع کرده

 

 

مواظب باش باورهای طرفِ مقابلت رو خراب نکنی

باورهاش در مورد تو

مواظب باش

 

ولی خودمونیم

به قول یکی از دوستام 

"خوش به حال قدیما"

عجب روزایی بود

 


 

5-5=0

ام البنین

مسلم بن عقیل

مزّه

صدر اعظم خانم مرکل

الله اکبر

پیامبر اکرم

آخری

 

ینی همه شون

از صدرشون تا ذیلشون روانی اند

باورت بشه

این یکی آخری که تیشه رو زده بیخ ریشه

بقیه هم یه جورایی روانی اند

من و تو هم اگر همو نداشتیم یا روانی می شدیم تا دق می کردیم یا یه اتفاق دیگه می افتاد از جنس همونی که انگار برای یکیشون می خواد بیفته

 

یادمه 86 اولی توی جشن پنجمی توی راه پله یه حرفی به ام البنین زد و حالش رو گرفت، جوری که بعد ها گفته بود می خواستم برم جوهر نمک بخورم و تمام

توی جشن، خدایا

توی شادی هاشون هم، باهم کُنتاکت دارند

نه تنها بقیه، به خودشون هم رحم نمی کنند

بقیه منظورم ماهاست ها، ماها که سَهل ایم اون قدر توانایی شون توی نابود کردن روحیه ی طرف مقابل زیاده که دودشون توی چشم خودشون هم می ره

فقط ناراحتِ میراثِ مشترکمون ام، بارمانده هامون چقدر به ما می رن چقدر به اونا

 

دیشب توی عاشقانه هام از سر بدشانسی حالم خوب شد و پر شدم از انرژی

از سر بد شانسیم ها

بد شانسی آوردم اینقدر حالم خوب شد که بنا کردم حرفهای قشنگ زدم

تو فلانی

تو بهمانی

تو همه ی قلب منی

احساسم اینه که تو رو خیلی می خوام

تو باعث آرامشمی

اوووووه

تجربه نشون داده که هر وقت همه چی خوب میشه، طرف مقابل استعدادش توی خراب کردن همه چیز شکوفا می شه و می زنه همه چی رو از اولش هم خراب تر می کنه

همین هم شد

اینقدر موج منفی می فرستاد که داشت همه رو مثل خودش روانی می کرد

قضیه رو که جویا شدم، کاشف به عمل اومد که ایشون حالشون بده (مثل من که قبلا حالم بوده، یه جورایی مقابله به مثل)

چون چند ماهه از زندگی خسته شدند (از یکنواختیش) و این تحفه ی ناخواسته هم که خیلی روی اعصابه، در نتیجه ایشون حالشون بده و ما باید ایشون رو درک کنیم و رعایت کنیم

 

سوژه برام تکراریه

یه بار دیگه اینقدر حالم خوب شد که گفتم "من با تو هیچی کم ندارم"

ینی دو دقیقه نشد، یه جوری جلوی کوچکترها هرچی لایق خودش بود رو بارِ من کرد که بیا و ببین

فقط همینو بگم که توی ماشین تا سرِ کارم فقط اشک ریختم و دلم به حال خودم سوخت که دل به چی و کی خوش کردم.

نمی گم عشق، اگر حرمت منو رو هم در نظر می گرفت جلوی کوچکترها نه تنها متلک نمی گفت که روی حرف من هم حرف نمی زد، و اگر یه کم زرنگ تر بود می تونست پنهان از دید کوچکترها حرف خودش رو به من القا کنه

افسوس که این جماعت فقط توی استفاده نکردن از مغز و قلبشون زرنگ اند

 

به اینا عشق و عاشقی نیومده عزیزم

فقط زندگیتو بکن

لااقل مراعات حال خوبِ کسی رو نمی کنند

جالبه، اینقدر استادانه انرژی همه رو دشارژ می کنند که انگار دوره دیدند

روانی اند

همه شون روانی اند

حق داری خونه ی سالار کمتر می ری و یه جوری می پیچونی

من چی بگم که وقتی اومدم اونجا اول تا آخرش باید همه چی و همه کس رو تحمل کنم و ببینم و گاهی بخندم و گاهی به حال خودم گریه کنم

 


 

شاید نسلهای بعد گونه ی ما رو نبینند

 

توی گونه ی ما مواردِ خاص و کمیابی مشاهده شده

 

مثلا تصور کن وقتی عشقت تب کنه تو بمیری

وقتی پای عشقت در میون باشه.

. دیگه نه کارت مهمه، نه خودت مهمی.

 

تصور کن همه چی شو زیبا ببینی

عشقت

هر چی از عشقت می بینی برات زیبا باشه

هرچی

چیزایی که بقیه به خاطرش عشقت رو سرزنش می کنند

ولی تو به جای سرزنش، سرسلامتی بهش بدی و کمکش کنی تا زیباترش کنه

 

به نظرت گونه ی ما در حال انقراض نیست؟

 

نع

 

در حال انقراض نیست

به جاش یه اتفاقِ بدِ دیگه قراره بیفته

حدس بزن

گونه ی ما یه جور دیگه داره نابود میشه

تصور کن اونی که هستی دیده نشی

حتی خودت

خودت هم ندونی که چی هستی

گونه ی ما داره فراموش میشه

الان دیگه چیزای دیگه ارزش دارن

ارزش هایی که توی گونه ی ما هست 

داره ارزشش رو از دست میده

دیگه خریدار نداره

اگر کسی هم خریدارش باشه می خواد مُفت بخره

مُفت

 

 


 

تنها کسی هستی که می تونم براش حرف بزنم

البته خیالت راحت، دیگه مثل قبلاً برات درد دل نمی کنم و وقتت رو نمی گیرم

خدا می دونه این چند وقت چی بر من گذشته

یه جایگزین ساختم؛ 

تایپ می کنم

با تاریخ و عنوان

تایپ و ذخیره و تمام

تمام

یعنی فراموش می کنم

فقط می نویسم که به آرامش برسم

مثل الان که دارم می نویسم

ولی بعضی چیزها رو نمیشه اینجا نوشت

 

بماند

 

اینو گوش کن؛

امروز دخترم یه بحران شدید داشت که تمام روز باهاش درگیر بودم

و عصر کلا خواب رفتم

بیدار که شدم دیدم پیام دادی

گفتی نمی تونی حرف بزنی 

گفتی وبلاگ رو خوندی

این، حالم رو خوب کرد

گفتی کجا بودی و امشب  قراره کجا باشی

دو ساعت بعد که حال و احوالت رو بهم گفتند، من پیش خودم با غرور گفتم :

"خودم از خواهرم با خبرم"

این حالم رو بهترتر کرد

چقدر خوبه به یادمی

خدا بهت خیر دنیا و آخرت بده الهی

 

راستی،

می دونی آخرین باری که بُتِ تو برای من پرستیدنی تر شد، کِی بود؟

وقتی بهم گفتی "من قرقرو نیستم"

دفعه ی قبلش وقتی بود که برام تعریف کردی در جوابِ یه حرف زشت فقط گفتی "خودت، خودت ."

می شه یه سوال ازت بپرسم؟

می دونی عیب و اشکالِ تو چیه؟

بزار خودم جواب بدم:

عیب و اشکالت اینه که هیچ عیب و اشکالی نداری و بی اندازه بی نظیر و پرستیدنی هستی

 

میخوام یه چیز رو بدونی

و اون اینه که:

عشقی که از تو در سینه ی منه مالِ خودمه

تو به وجودش نیاوردی

تو کاری نکردی که منو عاشقت کنه

می دونم دوستم داری

ولی من حتی عاشقِ دوست داشتنت هم نیستم

من خودت رو می خوام

فارغ از هرچیزی

حالا اگر نسبت به من حسِّ خاصی داری ببین مالِ خودته یا من اونو به وجود آوردم

اگر یادت موند (که یادت نمی مونه) جوابش رو برام بگو

 

 


 

شهید چمران رحمة الله علیه یه جا میگه:

 

"خدای من، هر وقت که در حدِّ پرستش عاشقِ کسی شده ام، تو ای پروردگارِ من او را از من گرفته ای تا من فقط تو را بپرستم"

 

نقل به همین مضمون

 

حالا شده حکایتِ من

عاشقت شدم

در حدِ پرستش

چون یار داشتی پس خواهرم شدی

دلم 

دلِ وامانده ام سرکشی می کند و امانم را بریده

افسارش، گاه از دستم خارج می شود

 

و خدا

خدایی که در این نزدیکیست

این را فهمیده و

و قرار است من را به دردی مبتلا کند که چمرانِ عزیز آن را تجربه کرده و از آن سخن رانده است

 

من که تو را نداشتم

هیچ وقت

ولی همین دلخوشی (که صدایت را بشنوم و کلماتت را بخوانم) انگار قرار است از من گرفته شود

تو هم که اصلا و ابدا از حال نزار من خبر نداری

و جز زخم، بر جگرم نمی زنی

بهت گفتم یه عکس از خودت بگیر و برای من بفرست

عکسی که برای من و به خاطر من گرفته باشی

این عکس می توانست تهفه ای باشد از طرف تو که گاه و بی گاه التیام زخم کهنه ام باشد

ولی تو، نه که فراموش کرده باشی

نه

مثل داستان جوراب، حتی تصویرِ چهره ات را هم از من دریغ کردی

فکر نکن نمی فهمم

می دانم که مرا تحریم کردی

حتی نمی پرسی داستان آن سه میلیارد چه بود

خیلی ازت دلگیرم

کادوی روز مرد برای من شد یه بیت شعر در مورد علی و کعبه که صد البته باارزش هست ولی تو می دانستی چه چیزی برادرت را خوشحال می کند، می دانستی و ازش دریغ کردی

شاید ترسیدی به گناه بیفتد اگر چشمانش و همه ی وجودش پُر بشود از لحضه ای که تو در عکس از خودت ثبت کرده ای

 

امروز هم مدام آنلاین شدی

هزار بار روی خطِ ارتباطِ اینترنت دیدمت

حتی پیام دادم

ولی دریغ از یک جواب

 

نمی دانی چقدر حالم نزار است

نمی فهمی الان چه روح و دلِ پریشی دارم

از خدا که پنهان نیست از تو هم پنهان نباشد؛ امروز فهمیدم که شاید تا آخر تعطیلی ها تحریمِ کامل باشم

 

آخرین باری که برایت شعر گفتم چقدر سرد برخورد کردی

انگار حتی شعرهایم هم برایت تکراری شده اند

یاد روزهایی که شعرهایم توی دلت شورِ شادی برپا می کرد و لبخند بر لبت می کاشت به خیر

 

حتی می ترسم گلایه کنم

می ترسم گلایه شکایتی بکنم

آن وقت محکوم شوم به اینکه خودخواهم و تو را برای خودم می خواهم

غُربتِ من را ببین، شِکوَه می کنم تا تو بفهمی چقدر دوری ات برایم سخت است

ولی افسوس که گلایه ی من در نگاه تو رنگِ خودخواهی دارد

 

یادِ روزهایی که همه ی دنیایت من بودم

روزهایی که قلبِ نازنینت پُر بود از من

به خیر

 

می دانم اگر این سطور را بخوانی و به اینجایش برسی پیش خودت می گویی:

الان هم همه ی دنیای منی

الان هم قلب من پُره از تو

می دانی خواهرم

گفتن یک حرف هزینه ای ندارد

انجام و عمل کردن به آن امّا شاید سخت پر هزینه باشد و هرکسی از پسِ آن برنیاید

 


 

این که یه مَرد، دستش آلوده بشه به زدنِ همسرش

توی مدلِ زنونه به چی تبدیل میشه؟؟!!

منظورم اینه که؛     

مؤنثِ مردی که دستش آهنگِ نواختن داره، چجوری می تونه باشه؟؟!!

مممممممممممممم

فکر کنمممممممممم

فکر کنم

اون زن می تونه زبونش آهنگِ نواختن داشته باشه

با زبونش اون کاری رو بکنه که یه مرد با دستهاش می کنه

بنوازه

نوازش کنه

 

 

هه

 

 


 

سلام

عیدِ نوروزت مبارک

جشنِ باستانیِ بهار بر تو میمون و خجسته باد

چطوری گلِ همیشه بهار

باری اگر از احوالِ ما بپرسی حالمان خوب است جز دوری تو

دیروز مطلبی برایت نوشتم و عید را شادباش گفتم، ولی نفرستادم

بهتر که نفرستادم

کلماتم گویای حالِ خرابم بودند و خواندنش مُصَفّای جانِ نازنینت نبود

بهتر که نفرستادم

حال، بعد از طلوع و غروب خورشید در سال جدید تبریک مرا پذیرا باش


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شرکت سوله سازی آریا سازه آکام فلز رهاییی راستی سینمایی محبوبترین محبوب rah Master Learn گاهی به اسمان نگاه کن